در کوچه باد می آید و این...

مامانم تو کیف س یه چیزی پیدا کرده. وقتی رفته بوده حموم کیفشو گشته

اعصابم داغونه 

یه جورایی هم خودمو مقصر می دونم می گم نکنه اون چند ماهی که پیش من بود درست و حسابی مواظبش نبودم...

عصبانیم.می خوام برم خودمو گم و گور کنم

نظرات 3 + ارسال نظر
salam یکشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 04:47

با یک کلیک، فقط با یک کلیک 10 دلار بدست بیارید.

http://www.fineptc.com/index.php?ref=vahidak64

مه یکشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:15

باید باهات حرف بزنم


...یم آروم باش

حناا سه‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 21:40 http://http:/

سلام عزیزم....نمیخوام بگم خیلی ناراحت شدم که حرفات سانسور بشه و نیای بنویسی.....ولی خیلی ناراحت شدم....خیلی .....تا صبحخوابم نبرد.....
میگن شخصیت بچه تا دوسالگی شکل گرفته و تموم شده است.....
چیزی که خودت و بقیه باید بدونن اینه که تو والدین این بچه نیستی...تو در نهایت یه خواهره مهربونی.....
هرچند این توجیهات چیزی از اصله قضیه کم نمیکنه......اینکه منم بشینم بگم تقصیره کیه فقط به تو استرس میده چون چیزیه که خودت هم میدونی .....ولی میتونم بگم تقصیره تو هیچ نیست...
خیلی عوامل هست......
اختلاف سن زیاد.....مهاجرت....دوری فیزیکی از والدینش...و و و ...تو کودومش تو مقصری؟ هیچ کدوم........
دوسته خوبم...میخوای زنگ بزن....اگر دوس داشتی درده دل کنی میتونی رو ما حساب کنی..و یا اگر کاره بیشتری از دستمونبر میاد بگو...دوست دارم عزیزم....مواضب خودتب اش

حنایی
ممنون عزیزم می دونم که همیشه می تونم رو شما حساب کنم
خودم هم نمی دونم چکار باید کرد. می دونم که فکر کردن به گذشته چیزی رو عوض نمی کنه اما نا خودآگاه به یادش می افتم. چیزی که اذیت می کنه اینه که من از اولش حس کرده بودم که چی پیش میاد. بهشون گفتم اما هیچکی به حرفم گوش نکرد به جز شماها که همیشه بودین و هستین و ...
منم دوستون دارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد