-
ضربان قلب من٬ ضربان قلب تو...
شنبه 29 آبانماه سال 1389 07:58
تمام روز لبخند رو لبام بود. حالم خیلی بهتر شده بود. بعد از یه گریه ی درست و حسابی و بیرون ریختن همه ی حرفهای ناگفته٬ حالم اون روز خیلی بهتر بود. اصلا صبحش که از خونه میومدم بیرون با خودم گفتم که حالا دیگه همه چیز کامله.. که یهو چشمم به جای خالی دوچرخه افتاد و تو دلم به بابام غر زدم که تو این سرما چرا این همه راه رو با...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 آبانماه سال 1389 07:05
وقتی که آدم سر دو راهی قرار می گیره فقط کافیه که چند دقیقه ای همونجا وسط راه بشینه و فکر کنه عمیق و درست تا راه حل رو پیدا کنه.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 آبانماه سال 1389 08:42
هیچوقت فکر نمی کردم یه روز با گوش کردن به اپرا آروم بشم! اما از وقتی به آهنگ های پرایزنر گوش می کنم نظرم راجع به اپرا عوض شده. الان می دونم که اگر آهنگش تم غمگین داشته باشه از صدای خواننده ش هم خوشم بیاد و واقعا با احساس بخونه خیلی حس خوبی بهم می ده. مخصوصا الان که نصف شبه و من به دلیل موقعیت بد اتاقم نمی تونم بخوابم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 18 مهرماه سال 1389 22:40
سعی می کنم تلفن خونه رو جواب ندم. گوشی رو برنمی دارم. اما اگر یه وقتی مجبور بشم بردارم دقیقا همون چیزی که ازش فرار می کنم سرم میاد: خوبی؟ چه کار می کنی؟ هیچی خوبم. درس می خونی؟ نه. کار می کنی؟ نه. ازدواج چی ازدواج کردی ؟ نه. خبری نیست هنوز؟ نه. فقط مونده ازم بپرسن پس داری اونجا چه غلطی می کنی؟ تو خونه هم که هر روز ازم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 مهرماه سال 1389 23:34
پاییز شده کاش تو شهر خودم بودم راستی شهر من کجاست؟
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 شهریورماه سال 1389 08:49
وقتی یه صدای زیبا می شنوم دلم می خواد همه ی کار و زندگیم رو ول کنم و برم تو یه مدرسه ی شبانه روزی آواز ثبت نام کنم و بعد چند سال بشم معلم آواز. وقتی بهش می گم٬ می پرسه این خوبه ولی به عنوان تفریح دیگه؟! هیچکس باورش نمی شه که بشه از این راه هم پول در آورد.خلاصه رویاهایی دارم برای خودم! شاید هفته ی دیگه بشم کارمند بانک....
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 شهریورماه سال 1389 00:51
اگه بیام ایران دلم می خواد ایران رو ببینم٬ تو رو ببینم و حداکثر سه چهار نفر دیگه . یعنی می شه از دست بقیه فرار کرد؟ می شه اومد و رفت و به هیچکس هم نگفت؟ نه نمی شه. با گندی که پیشرفت تکنولوژی به زندگی هامون زده فقط کافیه خانواده خودت بدونن اونوقت دیگه همه ی مردم دنیا هم می فهمن... یعنی می شه پیه دلخوری ها و قهر های...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 مردادماه سال 1389 08:23
- قابلمه روی گازه. کی می خوابی؟ - یکی دو ساعت دیگه. - قبل خوابیدن خاموشش کن. یادت که نمی ره؟ - نه. - شب به خیر. - شب به خیر. خوب گوش می کنم. وقتی که مطمئن می شم رفته تو رختخواب٬ پاورچین می رم تو آشپزخونه٬ زیر قابلمه رو خاموش می کنم و برمی گردم.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 15 مردادماه سال 1389 04:23
ازش خواهش می کنم که سیم رابط کامپیوتر رو به برق بزنه. خم می شه و این کار رو می کنه. وقتی سرش رو بالا میاره انگار تازه فهمیده چه کار کرده. انگار تازه فهمیده که اشتباه کرده!!!که با خودش عهد کرده بوده که هیچ کاری برای من انجام نده (کلا هم شاید بعد از اون دفعه که ازش خواستم یه لیوان آب برام بیاره و نیاورد این دومین باریه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 مردادماه سال 1389 08:58
دستامو دراز می کنم تا اشکهاتو پاک کنم دستام بهت زده تو هوا معلق می مونند اونا هیچوقت نمی تونن پوست صورتت رو لمس کنن پوست لطیف و نمناک تو رو حتی انگشتها هم شرمنده اند از فاصله ای که بین من و تو می بینند . . . شاملو می گه فاصله تجربه ای بیهوده است فاصله ی بین من و تو اما تجربه ای نفرت انگیز و تلخه چسبناک و زجر آوره....
-
نوری هم
یکشنبه 10 مردادماه سال 1389 07:20
چند وقته که تخت بیمارستان دیگه جای موندن و خوب شدن نیست. رفتن رو آسون تر می کنه انگار... اولین چیزی که نوری یاد من میاورد طاهره بود. کاست های مرتب منظمش که با خط خودش روش نوشته بود. آهنگ های ملایم و شادی که تو بچگی حوصله ی ما رو سر می برد. اما بعدش تو جاده ی شمال همراه یارانم دیگه برام خسته کننده نبود انگار تازه می...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 10 مردادماه سال 1389 07:10
برای بار هزارم از صدای نفرت انگیز تلوزیون شکایت دارم.
-
من خوش شانس
سهشنبه 22 تیرماه سال 1389 10:24
درست یه هفته بعد رفتن پسرخاله ش (یه جورایی پسرخاله مون اینا!)٬ امید و زن و بچه ش اومدن. جالب اینجاست که زندگی این دو تا زوج که به طرز عجیبی انگار جاشون رو با هم عوض کردن خیلی شبیه همه. البته نه در جزئیات اما بازم شباهتش خیلی بارزه. از دیدن من خیلی متعجب شدن. ظاهرا خیلی نسبت به نوجوانی م تغییرات بارز داشته ام! جای شکرش...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 4 تیرماه سال 1389 07:17
چه جوریه؟ چی درسته؟ کدومش درسته؟ اینکه پدر و مادر به بچه یک بار فرصت اشتباه رو بدن و اگر دوباره تو دردسر افتاد کمکش نکنن؟ یا اینکه بهش هشدار بدن که این کارت اشتباهه نکن و اگر اشتباه کرد بگن که ما از قبل بهت گفته بودیم به ما ربطی نداره؟ یا اینکه هر چند بار بچه اشتباه کرد حتی تا آخر عمرشون باید پشت بچه شون وایسن و تا...
-
فاصله فاصله باز هم فاصله
جمعه 4 تیرماه سال 1389 00:18
دیشب دوستای عزیزی رو بدرقه کردیم. بدون هیچ کلمه ای که بیانگر احساساتم باشه. دلم می خواست به پسرخاله ش بگم که بعد از ۵-۶ سال دوباره داشتم به وجود یه برادر بزرگتر عادت می کردم. کاش به حنادی که داشت تو بغلم گریه می کرد گفته بودم که تازه داشتم بهش خو می گرفتم و چقدر با رفتنشون تنها می شیم. کاش بهش گفته بودم من اشک هام رو...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 27 خردادماه سال 1389 10:09
مامانم یه مامان استثناییه. البته یه احتمال کمی هم هست که خود من استثنایی باشم. اون رو دیگه نمی دونم! عرض شود خدمتتون که بنده نمی دونم بین من و مامانم چه جور رابطه ای وجود داره. واقعا نمی دونم. هنوزم بعد این همه سال نمی تونم به یقین بگم که من و مامانم...من و مامانم... من و مامانم چی؟؟؟؟؟؟؟ اصلا همه چی از اونجا شروع شد...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 خردادماه سال 1389 20:36
خدا این جام جهانی رو از ما نگیره. یه هیجان درست و حسابی آورده به زندگی من! هرچند این گزارشگره مثل ماست می مونه و اعصابم رو خورد کرده .و کلا فوتبال با صدای فردوسی پور یه چیز دیگه ست اما چه کنیم دیگه باید ساخت. همه با کمبود امکانات می سازن ما با زیادیش می سازیم!!!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 خردادماه سال 1389 03:16
من چ ق ا م پس هستم!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 21 خردادماه سال 1389 08:06
دوباره خونه برام مثل قفس شده. نفسم می گیره و این اصلا ربطی به خونه و خانواده م نداره. می دو نم... همه چی از تو مغزمه از تو سرم. و اینجور مواقع دلم می خواد یه فضا داشته باشم خالی و بزرگ که توش راه برم. میون دیوار های خونه. یا اینکه بشینم جلوی پنجره و ساعت ها خیره بشم به بیرون. حوصله ی هیچ کسی رو هم دور و برم ندارم.......
-
یه نفره دو نفره یه نفره دو نفره یه نفره
چهارشنبه 19 خردادماه سال 1389 08:53
می شد برای بازی های جام جهانی تو افریقای جنوبی باشم و سر برد برزیل شرط بندی کنم. یا تو یه بعد از ظهر گرم کف اتاق روی گبه ی مهتاب ٬دراز کش٬ چشم بدوزم به پرده ی آشپزخونه که باد داغ تکونش می ده و هوووم...سکوت رو بو بکشم. فکر کنم می شد تو شهر کتاب که همیشه خنکه و بوی خوش کاغذ می ده یک ساعتی ول بچرخم بدون اینکه کسی کاری به...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 13 خردادماه سال 1389 01:55
امروز یکی از روزهای خوب بود. فیلم سعید رو دیدیم. شجاعانه بود تو این حال و اوضاع. احساس خوبی دارم. تا حالا فکر نمی کردم که این افتخار برای یه خانواده انقدر مهم باشه. هیچوقت حال کسانی رو که یکی از اعضای خانواده ش کار مهمی انجام داده رو درک نکرده بودم. البته پیش از این هم خیلی خوشحال می شدم وقتی نوشته هاش رو تو روزنامه...
-
با یادت سرمستم
شنبه 8 خردادماه سال 1389 08:47
همیشه دلم می خواست بتونم یه سازی رو یاد بگیرم که دیگران هم بتونن از شنیدن صداش لذت ببرن. گیتار صدای قشنگی داشت اما آهنگ هایی که اون زمان من می زدم برای همه گوش نواز نبود و علاوه بر اون به خاطر سازم اعتماد به نفس کافی برای اجرا جلوی دیگران رو نداشتم و همیشه خراب می کردم! الان منم و سه تارم و پیش درآمد اصفهان که نمی...
-
گل هایی که در پاییز روییدند
پنجشنبه 6 خردادماه سال 1389 00:49
اونقدرام سخت نبود! - اگر دعوام نمی کردی جراتش رو پیدا نمی کردم.سپاسگذارم خواهرکم...مهتاب - و اون آشنا که برادرانه نصیحتم کرد... همراهم می مونه.حالا باز بودنش تو این غریبه بازار آرومم می کنه. باید آروم باشم تا بتونم بسازم اون زندگی رو که همیشه آرزوش رو داشتم. بسازیمش یعنی! من و تو با هم
-
حتما
سهشنبه 4 خردادماه سال 1389 10:00
من می تونم. من درستش می کنم . مگه می شه که من نتونم یه کاری رو این دفعه فقط و فقط به خاطر خودم نکنم؟ من که همیشه جای پایه های شکسته ی زندگی دیگران رو پر کردم٬ من که همیشه شونه هامو در اختیار کسانی گذاشته م که برای بالا رفتن فقط به یه تکیه گاه احتیاج داشتند٬ چطور می تونم بشینم و نگاه کنم. چطور دست روی دست بگذارم؟ من...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 1 خردادماه سال 1389 07:52
می دونی مشکل کجاست؟ جنگ هایی که باید تو ۱۸ سالگی می کردم رو الان دارم می کنم! شاید اون موقع با یه داد بیداد ساده و کولی بازی می شد حق خودتو به دیگران حالی کنی اما الان اگه اعتصاب غذای یه هفته ای هم بکنم کاری از پیش نمی برم!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 31 اردیبهشتماه سال 1389 08:54
چقدر خوبه که دم غروب تو خونه نباشیم ٬زیر آسمون دل آدم کمتر می گیره نه؟ دلم میخواد شاد باشم. پر انرژی بی خیال باشم. به ریش این دنیا بخندم .مثل ریگ پول خرج کنم (این یکی خیلی عقده ای بازی شد!!!) نه مثل ریگ اما مثل آدم پول خرج کنم. دلم یه خونه می خواد. این دفعه دلم خونه زندگی می خواد نه یه اتاق خالی. همه چی خیلی آسونه ها...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1389 09:01
بچه که بودم تحت تاثیر برنامه ی دختر شایسته که بابای سوزان از ماهواره ضبط کرده بود جلوی آینه وامیایستادیم و شکمهامون رو می دادیم تو که مثلا هم هیکل مدل های خوش قد و بالایی بشیم که دیده بودیم. الان که جلوی آینه خودمو و بیشتر شکمم رو نگاه می کنم تعجب می کنم که اون موقع واقعا چیزی هم داشتیم که بخوایم بدیم تو؟! از خودم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1389 06:29
سه روز می رم سفر شاید فرجی شد جای تو خالی جای همه ی همسفرای قدیمی ام خالی
-
امید
سهشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1389 21:37
...من هم خوبم. شکر خدا خصوصا امروز که خیلی احساس خوبی دارم...بعد دو هفته بیمارستان بودن امروز احساس می کنم حالم خوبه.بنا براین هیچ نگران من نباشید... ان شااله بتونیم دیدار ها رو تازه کنیم* همه چی داره درست می شه. اصلا امروز صبح که از خواب بیدار شدم دیگه اثری از درد نبود. همه چی خوبه. از فکر های بد خبری نیست. اون خیلی...
-
نه هنوز خوب نشده م...
شنبه 18 اردیبهشتماه سال 1389 08:52
پارسال این موقع با هم شاملو گوش می کردیم و لبخند می زدیم .گاهی به دریاچه نگاه می کردیم...گاهی زیر چشمی به هم. هر دو موافق شعر هاش بودیم. بهش اعتقاد داشتیم به هر جمله ش جرات گفتنش رو ندارم اما حالا تهی ام از همه چیز... ......................................... کتابخونه که تعطیل میشه.راه میفتم از این کافی شاپ به اون...