-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 آبانماه سال 1386 23:26
سیسکو می گه : همه ی زندگی آدم که فقط یک نفر نیست . من می گم: اما زندگی، با بودن اون یک نفر، می تونه خیلی قشنگ تر از اینی که هست باشه. سیسکو می گه: هی...فراموشی هم چیز خوبیه٬ اگه می دونستی که اون الان... من می گم:نمی خواد ادامه بدی. خاطرات خوش رو خراب نکنیم٬باشه؟ باشه. این روزا روزای عجیبی برام هستن. اصلا از همون روزای...
-
بر سرمای درون
جمعه 18 آبانماه سال 1386 23:46
همه ی لرزش دست و دل ام از آن بود که عشق پناهی گردد، پروازی نه گریزگاهی گردد. آی عشق آی عشق چهره ی آبیت پیدا نیست. و خنکای مرهمی بر شعله ی زخمی نه شور شعله بر سرمای درون. آی عشق آی عشق چهره ی سرخت پیدا نیست. غبار تیره ی تسکینی بر حضور وهن و دنج رهایی بر گریز حضور، سیاهی بر آرامش آبی و سبزه ی برگچه بر ارغوان. آی عشق آی...
-
فرار
یکشنبه 13 آبانماه سال 1386 17:29
سرم را به کتاب خواندن گرم کرده ام.تو اما باز از لابه لای کلمات به سوی من میآیی. خطوط کتاب شبیه چهرة تو میشوند. دست از کتاب خواندن میکشم. به فیلم دیشب فکر می کنم تا ذهنم مشغول شود. برمی گردم و در مورد آن با همکار کناری ام صحبت می کنم. کل فیلم را با هم مرور می کنیم، نظر میدهیم و ناگهان، تو در نقش اصلی فیلم ظاهر...
-
یه بار سنگین
شنبه 12 آبانماه سال 1386 22:29
از اینکه درکم نمی کنی ناراحتی؟ چون نمی فهمی برای چی گریه می کنم باهام قهر کردی؟ شایدم ناراحتی چون نمی تونی بپرسی برای چی. ها؟ (هیچوقت نپرسیدی) یا شایدم می دونی و به خاطراین برام ناراحتی.... حالا دیدی؟ حالا رسیدی به حرف من؟ بهت گفته بودم که اون دو تا با هم نمی تونن. نمی مونن. قبل اینکه بخواین تصمیم بگیرین. قبل رفتن. من...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 1 آبانماه سال 1386 00:39
صبح داشتم با خودم می گفتم دیگه سیاه نمی پوشم تا وقتی خوب نشده. روسری سیاهه رو زیر یه عالمه روسری دیگه قایم کردم. گفتم سیاه نمی پوشم. وقتی اومد هم نمیذارم هیچکی سیاه بپوشه بره دیدنش. باید بهش روحیه بدیم. با خودم فکر کردم چه خوب شد موهامو های لایت کردم. حالا حتما می بینه و روحیه می گیره. با خودم فکر کردم یادم باشه حتما...
-
صفر درصد
دوشنبه 30 مهرماه سال 1386 19:45
پارسال طاهره می خواست بیاد ایران. نشد. من عید می خواستم برم آلمان.ویزا ندادن.نشد. طاهره نیومد. من نرفتم. طاهره مرد. از آلمان متنفرم از همه ی غربت ها متنفرم از همه ی فاصله ها متنفرم از همه ی دوریها متنفرم نفرین به سفر نفرین
-
چند درصد؟
یکشنبه 29 مهرماه سال 1386 22:44
دکتر ها گفتن فقط ۲۰ درصد شانس زنده موندن داره. یعنی٬ سهم طاهره از زندگی٬ بعد از این همه سال سختی کشیدن٬ فقط بیست درصده؟؟؟ ای تف به گور پدرت روزگار که انقدر نامردی...
-
پیش درآمدی بر «یادآوری»
سهشنبه 24 مهرماه سال 1386 12:06
نوشته شده در ساعت 11 شب یکشنبه 22 مهر خیلی خوابم میاد ولی دلم می خواد بنویسم. کف دست چپم روی چند تا کاغذه. نوشته ای از یک دوست که نویسندهی داستان های کوتاهه. امروز صبح داستانش بدستم رسیده.تا حالا چند تا از داستانهاش رو خوندم. خودش میگه من از معدود کسانی هستم که اجازه میده داستانهاشو بخونم. این داستان با اینکه در...
-
دلم میخواد بگم تقدیم به فروغ فرخزاد
یکشنبه 22 مهرماه سال 1386 12:04
خواب دوم- مهر ۸۶ به شوخی گفتم: چقدر زود دلت برام تنگ شد؟! فوری پرسید: تو چی؟ یادم نیست گفتم «آره» یا «نه» شاید هم به جای جواب٬ یه «آه» کشیدم. آره٬ یک آه بود... ---------------------------- خواب چهارم- مهر ۸۶ تمام بدنت بود که می لرزید زیر انگشتای دستام٬ اونوقت بهم گفتی « چرا انقدر قلبت تند می زنه؟» می خواستی کم نیاری؟!...
-
عشق آنتی!
چهارشنبه 18 مهرماه سال 1386 17:11
هر عشقی جوهر خاص خود را دارد آنجا که یکی شکوفا شود٬ دیگری می پژمرد عشق شهوانی ارج و احترام نمی جوید و عشق ارجمند٬ نمی تواند تا حد یک کامجویی ساده فرود آید... رومن رولان- کتاب جان شیفته
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 مردادماه سال 1386 15:09
لعنت به من. مثل دخترای زرزرو نتونستم نیم ساعت خودمو نگه دارم. طاهره زنگ زد. از اولشم می دونستم نمی تونم باش حرف بزنم. اصلن نباید گوشی رو می گرفتم. تا صداشو شنیدم. تمام تنم لرزید. مثل احمقا زدم زیر گریه. مسخره. اه. حالم از خودم بهم می خوره. اون اونجا ٬با اون مریضی٬ یه چنین روحیه ای داره که زنگ زده آلو مشهدی سفارش بده...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 25 تیرماه سال 1386 23:18
Beautiful pictures are developed from negatives in a dark room. So, if you see darkness in your life be sure that god is making a beautiful picture for u. طاهره مریض تر شده. سم از کار بیکار شده. سع.... خودم هم که تو این برزخ. دیگه چه چیزی می تونه انرژی آدمو به این خوبی صفر کنه؟! امروز اومدم یه مسیر جدید رو برای برگشتن...
-
تیک تاک
سهشنبه 19 تیرماه سال 1386 21:20
سیسکو می گه : دیدی پسرا قبل خدافظی می گن" مواظب خودت باش "؟!!! من جدا نمی دونم چرا اینو می گن. یعنی واقعا نگران سلامتی آدمن؟؟؟ آخه شنیدن این جمله از خانواده یا دوستای قدیمی طبیعیه ولی نه از کسی که برا اولین باره باش تلفنی حرف میزنی!!! من می گم : این یعنی یارو می خواد بات تیک بزنه. می خواد ببینه چیکاره ای، اگه بگی " تو...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 تیرماه سال 1386 22:31
ای دل ریش مرا با لب تو حق نمک حق نگه دار که من می روم اله معک
-
شاکی
سهشنبه 29 خردادماه سال 1386 21:20
- چرا همیشه مهربون؟ چرا همیشه خوش اخلاق؟ چرا همیشه خوبِ خوب، عالی؟ چرا یه بار نمی گی خوب نیستم، مریضم، خرابم، داغونم؟ چرا همیشه باید ظاهرِ خوب؟ چرا همیشه ه ه ه ه ؟ - داد نزن، داد نزن...
-
جاده
یکشنبه 27 خردادماه سال 1386 23:53
جاده اسم منو فریاد می زنه می گه امروز روز دل بریدنه کوله باری که پر از خاطره هاست روی شونه های لرزون منه... " بسه سرم گیج رفت". اینو سیسکو می گه که از بس دور اتاقم چرخیدم اعصابش خورد شده! دارم با اتاقم خداحافظی می کنم. خیلی دوسش داشتم اما خب مال مال خودم که نبود. مال صاحبخونه بود. اما سه ساله که توش هستم. تنهاییامو...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 خردادماه سال 1386 14:00
پشت میزم نشته م و روزنامه جلوی روم بازه. پره از آگهی های تبلیغاتی، تورهای مسافرتی به همه جای دنیا. ترکیه، مالزی، سنگاپور، تایلند، سنت پطرزبورگ، چین، خلاصه به همه جای دنیا. می رم تو فکر. از چین و سنت پطرزبورگ و تایلند وسنگاپور و مالزی و ترکیه، به چشم های تو می رسم که خودش دنیاییه...
-
انتظار
یکشنبه 20 خردادماه سال 1386 21:09
چرا وقتی می خوایم بگیم سرطان به طا ش که می رسیم بغضمون می ترکه؟ روزی که شنیدم سرطان داره پشت تلفن ساکت شدم. شاید از ناباوری بود. اما ظهرش که داشتم برای عاطفه می گفتم، درست وقتی رسیدم به طا، زدم زیر گریه. شاید تازه اون موقع باورش کردم. حالا هر تابستون که می شه دلم پر می زنه که برگرده ایران. دفعه اول که اومد، تازه سالم...
-
کابوس ترس
شنبه 19 خردادماه سال 1386 19:19
... من می مونم. می مونم تا هر هفته باهاش برم کوه. از دیدنش٬ از بودنش حتی 20 متر اون طرف تر خوشحال باشم و هر بار بر می گرده نگام می کنه دلم بلرزه. بعدش چن وقت بگذره. همینجوری جمعه ها بگذره. بعدش یه جمعه یه نفر جدید بیاد تو گروه. بعدش با اون بیشتر حرف بزنه. هفته بعدش با اون از گروه عقب بمونه. هفته بعدش دست همو بگیرن....
-
پیشرفته شدن
شنبه 12 خردادماه سال 1386 20:01
حالا من اگه فوق لیسانس نگیرم چی می شه؟ اگر پیشرفت نکنم چی می شه؟ اصلا چی شد که یاد پیشرفت افتادم؟ چرا دنبالشم؟ جواب: مگه من یه زندگی نمی خوام که مال خودم باشه؟ پس پول هم لازمه. اگه بخوام بچه هام خوشبخت باشن باید پول داشته باشم تا بتونم خوب بزرگشون کنم. آره. اما وقتی یاد پیشرفت افتادم اولش فقط فکر خودم بودم. اینکه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 11 خردادماه سال 1386 18:38
عسل خودشو به پاهای مامانش می چسبونه و می گه بوغل مامان . (یعنی اینکه مامانش بغلش کنه). ولی من نمی خوام برم بوغل کسی، دلم می خواد یک نفر رو محکم بغل کنم.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 خردادماه سال 1386 19:51
به پرده هایی که تازه برای خونه دوختیم نگاه می کنم. قشنگن. اما دیگه بدردمون نمی خورن. آخه موقت بودن. وقتی برای یه خونه ی اجاره ای پرده می دوزی نباید بش دل ببندی. امروز که روی تختم برای از دست دادن دل خوشی های موقت زندگیم گریه می کردم، مادر از چشمهای خیسم چیزی نفهمید. ما این همه سال موقتا تو خونه هایی که مال خودمون نبود...
-
a man can be destroyed but never defeated
چهارشنبه 2 خردادماه سال 1386 23:01
سیسکو یه روز پرسید: راسته که همه می گن تو دختر باباتی ها. می گم: آره ، چقدرم دلم براش تنگ شده. می پرسه مگه الان کجاست؟ می گم هیچ جا،همینجا رو مبل بغلی کنار دستم نشسته. سعید می گوید باید دست از نابودی خود برداری.ای کاش به اندازه ی او رها بودم. آنوقت جواب این شک ها و تضاد ها رو خودم به خودم می دادم اما مثل اینکه حالا...
-
۲ پاراگراف
دوشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1386 21:53
صدای پچ پچ میاد. دو نفر دارن با هم پچ پچ می کنن.راجع به من دارن حرف می زنن. درست نمی شنوم چی می گن.گوش تیز می کنم. انگار یکیشون از من خیلی بدش میاد. از حرفاش معلومه. اما اگه بش بگم می زنه زیرش. الان داره بش می گه که ازم بدش میاد. یه دلیلایی میاره که درس نیست. یعنی واسه اینگه ازم بدش بیاد کافی نیست. هیچوقت اینا رو به...
-
قدیما
دوشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1386 22:58
اصلا از چت کردن بیزارم این روزا همه چی مجازی و الکترونیکی شده اس ام اس٬ ای میل... بدون احساس واقعی ٬ مملو از آیکن هایی که صورت آدم رو هیچوقت اونطور که هست نشون نمی ده.حتی اون لبخند احمقانه ی مثلا مهربون . شاخه ی گل سرخی که بو نداره٬ گریه ای که اشک نداره٬ بوسه ای که طعم نداره... بعضی از ما عادت کردیم به این چیزا٬ طوری...
-
نان و کتاب!
جمعه 21 اردیبهشتماه سال 1386 16:39
هنوز خواب بودن که زدم بیرون. راه افتادم به سمت مترو. اصلا یادم نبود که صبحانه بخورم. انگار احتیاجی بهش نداشتم. انرژی که از دیدن اونها و بودن باهاشون می گیرم انقدر زیاده که تا چند روز تامینم می کنه! حداقل از لحاظ روحی (که این بار جسمی هم بود!) تابرسم به مترو، گرمای دم کرده ی هوا حسابی خسته ام کرده بود. یهو یادم افتاد...
-
افسوس
جمعه 14 اردیبهشتماه سال 1386 22:56
سیسکو چند ماه پیش تو یه مهمونی عاشق یه دختری شده بود. برام اینطور تعریف کرد: نمی دونم چی تو صداش بود که وقتی خوند، دلم رو اینجور تکون داد. وقتی بهش پیغام رسوندم که ازش خوشم اومده هیچی نگفت. بهش زنگ زدم تا باهاش حرف بزنم، به جز جواب سلام و احوال پرسی چیز زیادی نگفت. فقط من حرف زدم. گفتم و گفتم، اما اون فقط سکوت کرد....
-
پشت بند یادداشت قبلی:
سهشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1386 17:27
هر وقت کاری براش می کردم یا لطفی در حقش٬ می گفت:« حالا چه جوری جبران کنم؟ » یا « نمی دونم چه جوری جبران کنم؟ » من هم می گفتم نیازی به جبران نیست٬من این کار رو به خاطر تو کردم نه خودم. هیچ توقعی نداشتم ٬ می گفتم: این چه حرفیه٬ نیازی به جبران نیست. تا اینکه بالاخره کار خودش رو کرد٬ بر خلاف انتظار من جبران کرد٬ اونم به...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1386 22:12
تازگی ها مد شده که جواب خوبی رو با بدی میدن. پس خدا به خیر کنه اگه کسی بخواد جواب بدی رو بده! از کجا معلوم٬ شاید برعکس شده٬ به کسی خوبی نکن اگه می خوای ازش بدی نبینی !!!؟؟؟؟؟؟
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1386 22:33
دلم گرفته... همه چیز به هم ریخته. سال هشتاد و شیشه، سال جدیده ولی شروعش که خوب نیست. اصلا یه جورایی عجیب و غریبه. اتفاقات بدی، بی دلیل برای دوستام می افته. اتفاقات مسخره ای برای خودم. از همون هفته ی اولش فهمیدم که باید سال مزخرفی باشه و این کم کم داره بهم ثابت می شه. یاد ندارم که تا به حال اینقدر حواس پرت شده باشم....