یه آرزو کن٬ فوت کن!

- هیچکس به ما نگفت شب یلدا بریم خونشون….

اینو مامانم گفت و آهی کشید…منظورش هر کسی نبود…

دلم که از صبح گرفته بود تنگ تر شد.

 به قول فرامرز اصلانی :

 

لب چشمه ای و طرف جویی

نم اشکی و با خود گفت و گویی

به یاد رفتگان و دوست داران

موافق گرد با ابر بهاران

چو لرزان آیدت آب روان پیش

مدد بخشش به آب دیده ی خویش

 

لب چشمه ی ما هم اینجاست دیگه، چه کنیم …

- رفتگان و دوست داران -

مگه حتما باید کسی  بمیره تا رفته به حساب بیاد؟

کسی اگه بخواد بره میره…بعضی وقتها هم هست که یه کسی نمی خواد بره اما می برنش بدون اینکه خودش بفهمه.

یه وقتهایی هم هست که یکی فکر می کنه که می خواد بره،

میره

میره

اونقدر میره

که دیگه راه برگشتی نیست…

گیج شدم.

تو سرم پره از ای کاش و اما و اگر..

کجا رفت اون زمانی که ما هم خونواده ای بودیم مثل بقیه.

نه مثل بقیه

که خوشبخت تر و شاداب تر و سرحال تر.

کجا رفت اون وقتهایی که حاضر نبودم هیچ جای دنیا رو با خونه مون عوض کنم

کجاست اون صلح و صفا؟

کی باورش می شه که امشب شب یلدا باشه؟

این خونه ی سوت و کور،،، برادرم کجاست؟

ای کاش فقط تنهایی بود که آزارم می داد.

این خوره به اندازه ی  تمام بی کسی های دنیا عذابه.

امروز همکارم می گفت: " شب یلدا اگه آرزو کنی برآورده می شه"

دیگه آرزو کردن هم یادم رفته!

کیک تولدم رو که می خواستم فوت کنم،  مهتاب گفت:" زود باش! آرزو کن!"

اما من فقط فوت کردم،

هه! آخه فوت هم شد آرزو؟؟؟!!!

بعد از ظهر اولین روز 24 سالگی

سردرد

بغض

یک لقمه نهار

.....برادرم....

بغض

ترشی

یک لقمه نهار

....برادرم....

یک لقمه نهار

.....پدرم....

..........مادرم.....

...............برادرهایم......

من (؟؟؟)

..... پدرم.....

.........مادرم......

..............برادرهایم..........

یک لقمه نهار

برادرم؟ برادرم؟ برادرم؟

 ........

باران

بغض

باران

بغض

        باران

                بارن

                       باران

نه!

 

فقط یه بار باهاش رفتم بیرون.وقتی که داشتم آماده می شدم٬ کمی هیجان داشتم.کمی هم نگران بودم. همش با خودم می گفتم:

نکنه یکوقت...

برای فرار از تنهایی....

بخوای...

یکوقت نکنه .....

دوباره......

.......

دلم شور افتاد. خودکار برداشتم و کف دستم یه نه بزرگ نوشتم. نوشتم تا یادم بمونه که:

« نه!

تحمل تنهایی از گدایی دوست داشتن آسان تر است

 و تحمل اندوه٬ از گدایی تمام شادی ها آسان تر است.

سهل است که انسان بمیرد تا آنکه بخواهد به تکدی حیات برخیزد٬

چه چیز مگر هراسی کودکانه در قلب تاریکی آتش طلب می کند؟

مگر پوزش٬ فرزند فروتن انحراف نیست؟ »*

هروقت که هواسش نبود نگاهی به کف دستم می انداختم. فکر خوبی بود٬٬٬

هنوزم دارم تکرارش می کنم. سخته٬ هر تکرارش مثل اینه که انگار یه سوزن برداشتی و برای اینکه خوابت نبره  فرو کردی کف دستت و هی فشارش می دی.

می تونی تصور کنی

  آره؟

- نه!

 

 

* نادر ابراهیمی- بار دیگر شهری که دوست می داشتم