وقت خوبی نبود.

سه ماهه... سه ماهه که این لامصب اینجاست اما هیچوقت نرفتی سراغش.

وقت خوبی نبود. حالا باید می رفتی؟ حالا که همه چی به سرانجام رسیده؟

وقت خوبی نبود برای ول گشتن تو گوگل و پیدا کردن چیزهایی که نباید پیدا می کردی.

وقت خوبی نبود که بشینی و به فلسفه ی زندگی خودت و دیگران فکر کنی.

اما حالا که رفتی، حالا که گشتی و فکر کردی چی؟ دونستن اینا مگه چیزی رو عوض می کنه؟ 

مگه تو خودت نبودی که می گفتی گذشته ی هر کسی به خودش مربوطه؟ حالا پاشدی رفتی تو گذشته ی مردم سرک می کشی که چه؟

سه ساله داری به همه می گی گذشته برات مهم نیست اما حالا که همه پذیرفتنت داری دبه در میاری؟

می خوای همه چی رو بریزی به هم که چی بشه؟ که فردا یه کتاب ازش بنویسی و دیگران فیلمش رو بسازن ؟ گذشته که به فاک رفته می خوای آینده رو هم به گند بکشی؟


نظرات 3 + ارسال نظر
حنا چهارشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 13:06

سلام....چی دیدی؟ترسیده ام .....میگی؟
زنگ زدی واسه این بود؟
خدای من ....
امیدوارم ........
نمیدونم به چی امیدوارم

رها جمعه 7 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 06:23

نه حنا جونم
چیزی نشده. نگران نباش. چیز مهمی نبود.
منم زنگ زده بودم که حال سیاوش و محمد رضا رو بپرسم.
سورنا رو ببوس عزیزم

مهتاب شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:51

دیوونه تویکی لااقل به فاک نده اون آینده لعنتی رو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد