چقدر خوبه که دم غروب تو خونه نباشیم ٬زیر آسمون دل آدم کمتر می گیره نه؟ 

دلم میخواد شاد باشم. پر انرژی بی خیال باشم. به ریش این دنیا بخندم .مثل ریگ پول خرج کنم (این یکی خیلی عقده ای بازی شد!!!) نه مثل ریگ اما مثل آدم پول خرج کنم. دلم یه خونه می خواد. این دفعه دلم خونه زندگی می خواد نه یه اتاق خالی. همه چی خیلی آسونه ها خیلی قابل دسترسه. فقط باید صبر کرد. اینجا صبر کردن هم حکایتیه واسه خودش!

******************** 

جناب آقای راسخ تولدت مبارک.متاسفانه در دسترس نبودی تا شخصا عرض تبریک بگیم! خیلی مخلصیم و دلتنگ... 

******************* 

راستی گل گاوزبون خیلی گیاه مفیدیه برای خانم ها (جواب داد!)

بچه که بودم تحت تاثیر برنامه ی دختر شایسته که بابای سوزان از ماهواره ضبط کرده بود جلوی آینه وامیایستادیم و شکمهامون رو می دادیم تو که مثلا هم هیکل مدل های خوش قد و بالایی بشیم که دیده بودیم. الان که جلوی آینه خودمو و بیشتر شکمم رو نگاه می کنم تعجب می کنم که اون موقع واقعا چیزی هم داشتیم که بخوایم بدیم تو؟! از خودم خجالت می کشم. از دیروز که دیگه واقعا به سر تا پای خودم واقع بینانه نگاه کردم و تصمیم گرفته م فکری به حالش بکنم اشتهام کمتر شده. باید پیاده روی کنم و تو خوردنم محتاط باشم. با خودم قرار گذاشته بودم هر وقت مامان شدم به خودم اجازه می دم که هرچقدر دلش خواست چاق و چله بشه. نمی دونم شایدم این عکس العمل طبیعی بدنمه که چون می بینه حالاحالاها به اون آرزو نمی رسه لااقل بعدش رو شبیه سازی کرده که دلم خوش باشه!!! گاهی فکر می کنم که دیر خواهد شد٬ گاهی اصلا به ماهیت این آرزو شک می کنم. والا ما تو زندگی تا اومدیم به یکی تکیه کنیم همچین جاخالی داده که با مغز خوردیم زمین. درد داره خب. واسه همین اصلا دیگه نمی خوام بش فکر کنم. فعلا انرژیمو می گذارم واسه چیزهایی که برای رسیدن بش فقط و فقط به اراده ی خودم نیاز هست و بس. 

باید اول کار پیدا کنم دوم خودمو سومی هم که معلومه

سه روز می رم سفر شاید فرجی شد 

جای تو خالی 

جای همه ی همسفرای قدیمی ام خالی

امید

...من هم خوبم. شکر خدا خصوصا امروز که خیلی احساس خوبی دارم...بعد دو هفته بیمارستان بودن امروز احساس می کنم حالم خوبه.بنا براین هیچ نگران من نباشید... ان شااله بتونیم دیدار ها رو تازه کنیم* 

 همه چی داره درست می شه. اصلا امروز صبح که از خواب بیدار شدم دیگه اثری از درد نبود.  

همه چی خوبه. از فکر های بد خبری نیست. اون خیلی دوستم داره. خودش زنگ زد و گفت. اصلا هر بار که زنگ می زنه می گه. روزی دو بار بهم زنگ می زنه. صبح و شب. می گه نگران هیچی نباش. بیا. بی تابی می کنه برام. می خواد که زودتر برگردم. می گه بیا. تو بیا تا با هم زندگی بسازیم. همه خوشحالن.از این همه شور و اشتیاق. خودم هم راضیم. دلم قرص می شه وقتی می که تو بیا تا ... 

گفتی بیا زندگی می سازیم پس چرا اینطوری شدیم؟ چی ساختیم... 

 

* طاهره تو آخرین کارت پستالش برامون نوشته بود.

نه هنوز خوب نشده م...

پارسال این موقع با هم شاملو گوش می کردیم و لبخند می زدیم .گاهی به دریاچه نگاه می کردیم...گاهی زیر چشمی به هم. هر دو موافق شعر هاش بودیم. بهش اعتقاد داشتیم به هر جمله ش  

جرات گفتنش رو ندارم  

اما حالا

تهی ام از همه چیز...

 .........................................  

کتابخونه که تعطیل میشه.راه میفتم از این کافی شاپ به اون کافی شاپ.کافی شاپ هم که تعطیل می شه. می رم خونه می شینم تو اتاقم . از پشت در به صدای نفرت انگیز تلوزیون گوش می دم به داد و فریاد س...ر به سکوت مامانم به فکر های بابام...

تروخدا برین بخوابین. می خوام تنها باشم. تنهای تنها. تو این اتاق سرد با اون پنجره ی خسیسش که چسبیده به سقف و هر لحظه انگار می خواد بسته بشه. می خوام تو این انباری تنها باشم. میون سه تا چمدون بسته. یه تخت که دونفره بودنش آزارم می ده. در و دیوار خالی با دو قاب عکس... می خوام تنها باشم با شما که هنوز لبخند می زنید به من با لباس سفید عروسی...چه زیبا

 چه زیبایید 

................................................ 

آره سه تار هم هست. کتاب هام... 

 یه ویالون زن  بود که تو مترو باله ی دریاچه قو رو می زد. بهش ۵ دلار دادم به خاطر اینکه برای دو دقیقه منو برد به سرزمین خوشبختی ها 

........................................................ 

همه چیز رو نمی شه اینجا نوشت. بعضی چیزها رو هیچ کجا نمی شه نوشت.  

........................... 

می شه مثل این فیلمها همه چیو یهو ول کنی و بری؟ مثل همین فیلم ها مثلا در اوج موفقیت و اینا هستی اما یهو به سرت می زنه همه شو ول کنی بری دنبال خوش گذرونی؟ نمی دونم 

....................................................................................... 

دارم تغییر می کنم می خوام تغییر کنم اما احساس گناه نمی گذاره. نمی دونم چی درسته چی غلط. باز دلم می سوزه . بیشتر از اینکه اونها ناراحت بشن خودم اذیت می شم. انگار عادت کرده م به اینکه فقط خودم اذیت بشم و بقیه رو ناراحت نکنم. دلم می خواد برم دور شم شاید اینجوری ببینم که خب دورم و کاری ازم بر نمیاد. شاید که دور باشم بهتر باشه. مثل اون روزهایی که دور بودم و همه چیز چقدر خوب بود چقدر آروم بود 

..................................................................... 

وقتی دلت دیگه به چیزی خوش نیست روزگار خیلی سخت می گذره...

می گویند 

بسیار فتاده بود اندر غم عشق 

اما نه چنین زارت ! که این بار افتاد 

  

انبر بیارین  

درش بیارین 

با صدای شاد و پر انرژی حرف می زنم البته سرماخورده و تو دماغی. تو فیس بوک  عکس عوض می کنم لینک های شاد می گذارم کتاب های روانشناسی می خونم به خودم قول ها می دم نقشه ها می کشم حساب کتاب می کنم خلاصه دنبال یه راه فرارم. فرار از اینی که الان هستم و گریز به اونی که باید باشم .یه زمانی بودم. خودم بودم

خوبی این دیوار های چوبی اینه که وقتی می خوای بزنی به تخته لازم نیست کلی دنبال تخته بگردی کافیه دستتو دراز کنی!  

خانم همسایه پایینی بارداره. یه بچه دو ساله هم داره که هی باید دنبالش بدوه. امروز که خسته و کلافه اومده بود بالا بهش یه صندلی تعارف کردم و یه لیوان آب دادم دستش. خیلی خوشحال شد. با خودم گفتم چه خوبه همیشه یه نفر باشه که حال آدم رو بفهمه حتی برای چند دقیقه. 

می خوام برم سفر به یکی از شهر های اطراف. برا دو سه روز. می دونم تو این بی کاری شاید موقعیت خوبی نباشه اما واقعا بهش احتیاج دارم.  

هوای پرواز تو سرمه. می خوام پرواز کنم روی دریا ها و اقیانوس ها و برم یه جای گرم

عشق کار سختی است

آهنگ کولی رو گوگوش برای من خونده! 

به خودم می گم گاهی فقط با یه نفر آشنا می شیم که ازش چیزی یاد بگیریم یه درسی بهمون بده و همین. اما اعتقاد پیدا کردن به این حقیقت کمی سخته مخصوصا وقتی دوستش داری! 

اولش به چشم انداز آینده م شک داشتم. به چیزی که می دیدم. خودم رو: تنها. اما الان دیگه همه ی شک و تردید ها برطرف شده. ابر های توهم کنار رفته. آسمون حقیقت رو می بینم که چه بی رحمانه آبیه! 

همینه دیگه چه می شه کرد؟ دل به هر کس که سپردم دیدم راهش افسوس جدا از من بود  

دیگه هیچ تلاشی نمی کنم که این قصه پایانی داشته باشه...خسته ام از خیال بافی های هر شبم که لبخند به لبم می آورد و دلم رو گرم می کرد. می خوام بشم یکی مثل همه ی این آدمهای بی رویا. بی لبخند با یه دل سرد سرد

راحتی؟ راحتی؟

خوابم میاد اما  تختم رو پیدا نمی کنم. درست زیر پنجره بود. از پنجره که باز بود می شد صدای جوی آب رو شنید و درخت های سبز رو دید و آسمون رو هم اگر دلت خواست و اون پنجره که نور قرمز ازش پیدا بود. صبح ها رادیو رو روشن می کردم با صداش بیدار می شدم مثلا اما بعضی وقتها پر رویی می کردم و تا اخبار هفت و نیم هنوز تو رختخواب بودم. بازوهامو دور خودم حلقه می زدم و به معشوق خیالی م صبح به خیر می گفتم همونطور که شب تا سرم رو به سینه ش نمی گذاشتم خوابم نمی برد. می خواستمش خیلی. براش تو تختم جا داشتم .رو اون تخت کوچک یک نفره که زیر پنجره بود و به شوفاژ چسبیده بود گرم بود و دنج ته اتاق. خوابم میاد...همینجا می خوابم شاید صبح که شد دنبالش بگردم.تختم رو می گم