خوشست خلوت اگر یار یار من باشد

نه من بسوزم و او شمع انجمن باشد

من آن نگین سلیمان به هیچ نستانم

که گاه گاه بر او دست اهرمن باشد

روا مدار خدایا که در حریم وصال

رقیب محرم و حرمان نصیب من باشد

همای گو مفکن سایه شرف هرگز

در آن دیار که طوطی کم از زغن باشد

بیان شوق چه حاجت که سوز آتش دل

توان شناخت ز سوزی که در سخن باشد

هوای کوی تو از سر نمی رود آری

غریب را دل سرگشته با وطن باشد

بسان سوسن اگر ده زبان شود حافظ

چو غنچه پیش تو اش مهر بر دهان باشد

پا شدم و شلوار پوشیدم

شلوار سفید پوشیدم. از دیدن  پاهام یه جوری می شدم. دلم میخواست هی غیت مرادرب و تسوپ ماپ ور طخ یطخ منک.

برا همین شلوار پوشیدم.الان حالم بهتره. ریصقت نم تسین، ریصقت ماهاپ مه  تسین،هب رطاخ هییاهنت، تقوچیه ردقنیا اهنت مدوبن...

 

همیشه اینجوری نیست که یه آدم فهمیده پیدا بشه که وقتی دلت گرفته و گریه می کنی، اشکاتو پاک کنه، بعدشم بره پی زندگیش. آدمها رو همینطوری هم می شه دوست داشت اما همیشه اینجوری نیست.

 لااقل این آدم (اگر هم فقط همین یک بار باشه، اگر هم فقط مث یه خواب باشه) یه کمی آرومم کرد.

 لااقل بعد از این اگه یه وقت دلم گرفت به این فکر می کنم که اون یه نفر هست، یه جایی( نه خیلی دور) داره زندگیشو می کنه .

لااقل دلم به این خوشه که یه نفر هست که همینجوری دوسش داشته باشم، بی قید و شرط و بدون هیچ نگرانی تا آخر عمر، تا ابد.