من

روزالین٬ روزالین جونم

یادش به خیر ...چند وقته که خودمو می بینم یاد روزالین میفتم. وضعم تو خونه مثل اون روزای اونه. نگرانی هاش، اعصاب خوردیها و فکر مشغولی هاشو الان خوب درک می کنم. خیلی بهتر از اون روزایی که پریشون میومد شرکت و من سعی می کردم که به حرفاش گوش کنم و درکش کنم و دلداریش بدم.

 دیروز با "د" درمورد روبرو شدن آدم با خودش حرف می زدیم. می گفت اینکه یه نفر باعث بشه آدم به درون خودش نگاه کنه و ببینه که تصوری که تا به حال از خودش داشته اشتباه و گاهی برعکس بوده، خیلی دردناکه. اونقدر که ممکنه از اون یه نفر متنفر بشی و دیگه نخوای ببینیش. چون اومده، مثل یه آینه جلوت وایساده و می گه: نگاه کن، تو "این" هستی. تو هم متعجب با خودت می گی که این آدم مزخرفی که می بینم "منم؟!"  بعد عصبانی می شی و دلت می خواد اون آینه رو با مشت خورد و خاک شیر کنی. عصبانی از اینکه غرورت، غرور زیادیت که معلوم نیست از کجا اومده بوده ( چون همیشه به خودت می گفتی که آدم معقول و منطقی هستی نه مغرور) اجازه نداده که عیب خودت رو ببینی و الان این آدم که دست بر قضا دوست تو هم هست و بدتر از اون خیلی هم دوستت داره، این عیب رو به تو نشون داده. آره خیلی سخته. شرمنده ت می کنه. اونم پیش کسی که اونقدر جلوش کلاس گذاشته بودی و ادعا کرده بودی و آبرو داشتی.

خلاصه دیروز با  "د" به این نتیجه رسیدیم که گاهی اینجوری می شه که  دو نفر یهو از هم دور  می شن. نمی دونم اشکال کار کجاست؟ به دلیل انتقاد ناپذیریه یا شوک ناشی از روبرو شدن با حقایقی در مورد "خود" که طرف اینجور می ره و خودشو گم و گور می کنه؟! نمی دونم. برای من که بیشتر اون شوکه بوده که باعث شده از اون آینه فرار کنم. حداقل برای مدتی تا بتونم باهاش کنار بیام. اما بازم ناراحت کننده ست. آدم پیش خودش خورد می شه....حالام باید بشینم این شیشه خورده ها رو تنهایی جمع کنم تا سر یه فرصتی به هم بچسبونمشون. خلاصه خیلی طول می کشه که یه آدم خورد شده دوباره آدم بشه (اگه بشه). پس لطفا تا مدتی منو همینجوری وصله پینه ای تحمل کنید تا بعد! متشکرم!

time

یه زمانی- نه چندان دور-

قدم زدن تو راهروی انباری ها

چه لذت بخش بود.

اما چه زود تموم شد

دوران لذت بخش قدم زدن تو راهروی انباری ها.

 

بعد طاهره

زمان برام معنای دیگه ای پیدا کرده.

گذر زمان ترسناک شده

وحشی شده

بی رحم شده.

زمان که میگذره

من از عزیزام دور می شم.

من نمی خوام تو زمان متوقف بشم و یا به عقب برگردم

ولی چیزی که آزارم میده اینه:

من با گذر زمان بزرگ تر نمی شم،

تنها تر می شم.

gooood

من حالم بهتره.

یه عالمه فیلم دارم که ببینم. ۴ جلد کتاب دارم که بخونم. یه مامان دارم که دوسش دارم. یه عالمه آدمو دوس دارم.یه عالمه آدم منو دوس دارن. پاییزو دوس دارم. بارونو دوس دارم. این شهرو دوس دارم. یه سشوار نو دارم - عمه طاهره برام آورده٬ سوقاتی برام آورده٬ برا همه آورده...برای همه همه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه  -

هم می خواستم بگم که حالم بهتره٬ هم یه چیزی هم نوشته باشم. اگر مامانم نخ دندون نکشه بهتر هم می شم.همین.