خواستگاری میشوییییم

میگم فونت فارسی نداشتم رفتم تو بهنویس بنویسم.

(پینگلیش نوشتم تو بهنویس آای عشق آای عشق آآی عشق...)

دیروز آمو و زن آمو زنگ زدن با والدین اینجانب صحبت کردند :د

آقا من بعدش یه سر دردی گرفته بودم که نگو، جنبه این چیزا رو ندارم کلا

بعدش زن آمو بم گفتن عروس گلم هرچی‌ دلت میخات بگو علی‌ برات بخره! منم گفتم چشم مادر شوهر عزیزم!

شوخی‌ کردم، بم میگه رها جون!

خلاصه والدین اینجانب جو گیر شده،کلی‌ ابراز خوشحالی‌ کرده و اشک شوق ریختند اولش، اما بعدش یهو یادشون اومد که ‌ای وای علی‌ که پسر شاه پریون نیست و اسب سفیدم که نداره و به کس کسونم نمیدن و به همه کسونم نمیدن!

خلاصه من یک ساعت نوبتی به نصیحت‌های مادر و پدر عزیزم گوش جان سپردم و بسکه با حرفاشون موافق نبودم سردردم دو چندان شد، آخرشم بسکه استرس داشتم نصف شیشه خیار شور رو خالی‌ خالی‌ خوردم تا یکم فشارم بیاد بالا، بعدم رفتم خوابیدم!!!

این بود انشای من در مورد روز خواستگاری


پی‌ اس‌: میدونم که باید گوشی تلفن رو برمیداشتم و زنگ میزدم و تلفنی همه‌چیو تعریف می‌کردم، میدونم ... شرمنده ، حالم خوش نبود،نمیدونم چرا...اما الان خوبم و امروز تولد علی‌ است

نظرات 10 + ارسال نظر
سعید سه‌شنبه 18 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 00:09

WOWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWWW

ادامه راه سعید سه‌شنبه 18 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:58

wwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwww

مهتاب سه‌شنبه 18 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:00

علی تولدت مبارک
رها تولد علی مبارک
حنا تولد علی مبارک
رها خواستگاریت مبارک
علی خواستگاریت مبارک
سعید خواستگاری رها مبارک
حنا خواستگاری علی مبارک
کلا همه فامیلیدا راستی من این وسط انگار وصله ناجورم
نه شوخی کردم
خوشحالم عزیزانم
می بوسم روی ماهتو پرنسس من

Raha Chape سه‌شنبه 18 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 18:59

MErsi bacheha :)
>:D<

بهار چهارشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 06:54

خنچه ها آمادن همشون.
روبان صورتی یا طلایی؟
سیب زمینی پیازا رو دونه دونه فکل بزنم یا تو زرورق زنگی؟
اون جعبه لوازم آرایش عروس باید رنگش با خنچه ها ست باشه ها!
ای وای!
هولم نکنید تو رو خدا !
الان من فامیل عروسم یا داماد؟ خنچه رو فامیل عروس میدن یا داماد؟
:))

رها چهارشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 07:56

ای بهارو چه نشستی که من در این موارد از هر بوقی بیق ترم!!!
هر روبانی زدی به سر خودت زدی فامیل جان! :دی
من فقط بلدم تو عروسی دوستان و فامیل خودم رو بندازم وسط و گل و شیرینی بزنم به در و دیوار!
ببین فقط من رو سیب زمینی حساسم ها, خوشگل بپیچ!

محسن چهارشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:22

مبارک باشه ، خیلی خیلی خوشحال شدم . شاد باشین برای همیشه .

حنا چهارشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 13:22

وای .....ای وای ....سلام...مبارک باشه ..... به سلامتی.....موی بر تن ام سیخ شد....میخوام رو به بیابان بنهم! مبارک باشه عزیزم......هیچ وقت فک ر نمیکردم که خواستگاریت رو بخوام تویه نت تبریک بگم و نتونم بپرم ماچ ات کنم و استخونات رو له کنم! الان انقد شدم که فک کنم دقیقا میتونم استخونات رو له کنم! وای به علی سلام برسون و تبریک بگو ..........بگو بلاخره فامیل شدیم!
خواستگاری تلفنی! فکرشو میکردی؟
خدارو شکر بلاخره این بار به منزل رسید! ....یاده دوستانمون میافتم.........محمدرضا حسام پدرام امیر حسین روزبه ...و .و و .....جایه همشون خالیه ......
بوس

رها پنج‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 04:38

ببین حنا از دستت خیلی ناراحت شدم
پژمان رو جا انداختی!!!

رها پنج‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 05:03

حنا منم خودم خیلی هیجان داشتم برا همینم قاطی کرده بودم!
آخ انقدر حضورت لازم بود. انقدر شماها رو کم داشتم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد