انقدر دنبال خونه ام که همه ی در و دیوار رو به شکل خونه می بینم

شبها هم خوابش رو می بینم میون همه ی خوابهای چرت و پرت و بهت انگیز دیگر

نظرات 8 + ارسال نظر
مهتاب دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 08:41

چه خونه زیبا و راحتی پیدا خواهی کرد
مطمئنم مطمئن

بهار سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:34

صبووووووووووووووو
بازم میام کمدتو میچسبونم بهم , غصه نخور
3>

رهای دیوانه چهارشنبه 21 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 08:38

مستم و دارم نصف شبی با انگشتهای چیپسی می نویسم
نصف شبه و چیپس می خورم
نوشتن چیپس سخته اما خوردنش خیلی کیف داره
خوردن چیپس با آبجویی که توش ودکا ریخته باشی بیشتر می چسبه
چیپس و آبجو و بادوم زمیبی می خورم و مدام چاق تر می شوم
بی کارم و بی عار (آر؟)
امروز یه خونه دیدیم
فکر کنم اجاره ش کنیم
علی اونور داره بازی کامپیوتری می کنه
از بلندگو داره ساری گلین پخش می شه و مستی رو دردناک و لذت تر بخش می کنه
به یه مسافرت احتیاج دارم

مهتاب چهارشنبه 21 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:39

ماه عسل
برید ماه عسل
یه ماه عسل هشت نفره
توی یه اتاق قدیمی نم دار پر از عشق
ماهم میشیم اون شیش تای دیگه تا جمع هشت نفره رو کامل کنیم

سعید پنج‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 04:37

من یه سری که ترکیه دیدمشون خواب ایران نمی دیدیم اما دوباره شده و مدام خواب می بینم رفتم ایران... اکثر خوابم تا جایی پیش می ره که می رسم اتوبان کرج اما به کرج نمی رسم آخرش... بعدش بلند می شدم نصف شب می رم دست شویی.... ای من جدیدا بیست دفعه نصف شب بلند می شرم می رم دست شویی جیش سرپا... گلاب بروت خواهر....


هفته قبل رفتیم مرد عنکبوتی رو دیدیم... گاهی آدم باید بره سینما خودش رو ولو کنه روی صندلی سینما و دو دستی قلپی چس فیل بخوره...
بهار خانم... ما مخلصیم... خودم هم باورم نمی شه لاغر شدم هنوز... هر روز دو کمرم رو سانت می کنم که یه وقت بالا نره....

بهار پنج‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:07

صبو جونم نوش جونت عزیزم , جای من خالی .
میدونی چند وقته رفیق شفیقی نبوده که یه جرعه ی لا کردار بندازیم بالا

بعد سعید میاد بهمون راز لاغریشو میگه

حنا شنبه 24 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:55

اتاق نمور کجا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دلت هم بخواد....یه نمووره استثنا اون روز نم داشت ...حالا هی بزن تو سر مال......
رها جان.......من هم خیلی وقت ها دوست دارم یه چیزه خرچ خرچی بخورم !فرقی نمیکنه .....چیبس.....آلبالو ...گوجه سبز...تخمه...همش خوبه....وای روتخت ولو بشی و اینا بخوری و کتاب ب خونی.......بی نهایت لذت بخشه!
سعید جان انشالا که همینطور قلمی بمونی!!!!!!!!!!نه که سق ام سیاه باشه ها نه نه
خونه هم یافت می شود......آنچه یافت می نشود ...آنم آرزوست!
مهتاب جان خدا وکیلی اون نوشته هات رو ....خودت دوره دوم میخونی هم میفهمی چی میگی؟...من تا حالا فک میکردم خطت رو نمیتونم بخونم ...حالا فهمیدم ....نه ......کلا نمیشه خوند......عزیز جان مجبوری آدرسو به همه بدی بعد یه جوری بنویسی که باید حداقل کارشناس ارشد رمز گشایی باشی تا بتونی بفهمی چی مینویسی........کشه ای!

مهتاب پنج‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 21:50

پشت کدوم سد سکوت پر می کشی چکاوکم؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد