معلم خوب

فردا امتحان دارم و می دونم که باید درس بخونم اما اینو بگم و برم.

یکی از استادهای کالج پریروز من رو دید و از نامزدی من خبر دار شد. 

پرسید عروسی کی هست؟ منم گفتم یه جشن کوچیک دو ماه دیگه چون اکثر فامیلهامون ایران هستند.

امروز سر کلاس برام کیک آورد و برام جشن گرفت. 

منو می گی کف پیچ شده بودم!!!

یه کارت تبریک بهم داده توش نوشته چون خانواده ت ازت دورن و نمی تونن این لحظه رو جشن بگیرن می خواستم که خوشحالت کنم!!!

بعدش من تازه فهمیدم که چه گندی زده م و وقتی گفتم فامیلهامون اینجا نیستن اون فکر کرده که من یه دانشجوی خارجی ام که هیچ کس رو اینجا ندارم. (بسکه من بلدم حرف بزنم ماشاله)

خلاصه دو سه برابر خجالت کشیدم وقتی که فهمید مامان بابام اینجا هستن... :(

الان می گم کاش بش دروغ می گفتم و می گذاشتم همچنان فکر کنه که کلی صواب کرده و دل یه دانشجوی مستضعف تنهای بی کس رو شاد کرده!


نظرات 19 + ارسال نظر
رها جمعه 19 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:47

البته ناگفته نماند که من این معلممون رو خیلی دوستش دارم و خیلی از این بابت ازش ممنونم. یعنی کارش خیلی قشنگ بود هرچند من انقدر سوپرایز شده بودم که نمی دونستم واقعا چی باید بگم...به پیشنهاد ب ب عروسی دعوتش می کنم. امیدوارم که بیاد.

بهار جمعه 19 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:20

اون یه کار باحال کرده
تو هم حالشو بردی
خیلی موشکافی نکن
هر دو کلی خوش حال شدین

به این ب ب بگو پیشنهاد کنه پادشاه و ملکه رو هم دعوت کنی, خدا رو چه دیدی؟ شاید یه ی هو اومدن :)

حنا جمعه 19 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 20:53

سلام رهایی.....
خواهرم رفت! سویس! یهو......هنوز تو کف ام......
پنجشنبه رفت....
خیلی جاش خالیه ...خیلی خیلی.....زندگیمون ریخته به هم

raha جمعه 19 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 21:28

chi? bahare? key raft? ey baba che sario reir. jash khali nabashe akhey...:(

raha جمعه 19 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 23:39

bacheha be cheshm eteghad darin?

سعید شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 05:37

چه بانمک. کلی کیف کردی پس.
کادو مادو هم گرفتی؟
کاش من اونجا باشم واسه عروسی و رقص چاقو به عهده من باشه :ی

مهتاب شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:18

اکانت موبایلم تموم شده بود نتونستم بهت اس ام اس بزنم
اینترنتم قطره ای شده
و

رها چی باید بگم الان آروم نیستم عصبانیم حالا چه جوری فیلم بازی کنم بگم عیبی نداره
عیب داره
خیلیم داره
حرفتو بزن


بهار اگه سال پیش بود میشد به اومدن فکر کرد ولی الان با این قیمت دلار و گرونی نمیشه حتی ری گردی کرد


حنا بهاره رفتنش محسوس خواهد بود چون کمک بود برای خونوادش چون دل سوز بود چون مسئولیت پذیر بود ولی استعدادهای اون اینجا می مرد
خوشحال باش که رفته

سعید رقص چاقو کردی بعدش چاقو رو نده بهشون برو خودت کیکو ببر بذار یه کار جدید باشه یه کاری کن اونجا که اصلن جای خالی ما محسوس نباشه خدارو هم شکر کنه که نبودیم تا بیشتر خل بازی دراریم
به بهارم می سپرم خاطره ساز باشه
والا

حنا شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 22:45

آره اعتقاد دارم .......به چشم ...به بدی ......به ذهنه منفی....
یادته مهتاب میگفت فک میکنم همه یه باند ان و ما بهش میخندیدیم ؟.....حالا میفهمم راست میگفت......حالا میبینم باند هست....کسایی هستن که نقشه میکشن که زندگی خراب کنن .....کسایی هستن که جاهایی حرفایی میزنن که نباست بزنن.....

رها یکشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 07:54

سلام
من هنوز از رفتن بهاره تو شوک ام. من فکر می کردیم خودم ام که کارهای یهویی می کنم اما الان واقعا کم آورده م.
وای ستو می دونم که جاش خالیه. حتی از اینجا هم معلومه اما مطمئن باش جای خوبی رفته و با پشت کاری که داره حتما زود راه و چاه رو پیدا می کنه...آخی ستویم...

بهار یکشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:18

مهتاب جان من با آغوش باز پذیرایی ایده های خلاق و خاطره ساز شما عزیزان هستم.

گفتی تو رستوران نامزدی صبا چه کارایی کردین؟ ببینم اینجا میشه اجراش کرد یا نه :)))

رها یکشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:53

- هان ای بهارو و مهو دست از توطئه چینی های خود بردارید, من جلو فامیل ستو آبرو دارم!
- راستی ستو من یه نفر تو سویس می شناسم براش ایمیل زدم ببینم هنوزم اونجاست یا نه آخه شاید ایران باشه. حالا اون هم نشد یکی رو پیدا می کنیم که به بهاره کمک کنه. نگران نباش
سعید تو کسی رو نمی شناسی؟

مهتاب یکشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:02

آره بهار پلور بزن بعد برو پاتیناژ اجرا کن سعی کن یکی از اقوام خیلی محترم داماد رو هم بلند کنی تا پاتیناژ برید تا دیگه آبرو واسه نه رها بمونه نه ستو به من چه
بهار می دونی رها اینا رسم دارن سطل آب خالی کنن رو سر فامیل داماد بهار عزیزم ممنون می شم این کارو به جای من انجام بدی چون رسمه می دونی که
سعید تو هم کیکو بریدی بعد بجای دسته گل کیک رو بگیر دستت پرت کن پشت سرت بعد بگو هرکی بگیردش بختش باز میشه رسمه حالا دسته گل نشد کیک فرقی نمی کنه که
حنا الکی قیافه نیا سر دسته همه باندا خودتیمن از اول به تو رها شک داشتم حالا هم که تو یه دسته رفتین کار خودتونه

حنا دوشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 16:56

سره کلاس زبان یه معلم داشتیم ...هر موقع میگفتیم فامیلی ....داد میزد بابا جان فامیلی یعنی ننه بابا هاتون ...اون رلتیو ه....انقد این دو رو قاطی نکنین.......
حالا میفهمم چرا اون بنده خدا اندقه خودشو جر میداد ....... فکره اینجاهاشو کرده بوده بنده خدا....
حالا .....خوبه رلتیو هم دارید که .....خیلی خالی بستی!...من جاش بودم کیکو میکوبیدم تو کله ات!شماره سانازو ددم به بهاره ممنونم ...
امروز داره برف میباره ....فردا هم چهارشنبه سوریه! ..ما هم طبقه عادته هر ساله ؟آش میپزیم....هم پشته بای بهاره میشه و هم سلامتی سیاوش.....
جاتون خالیه.....
ترقه ندارم هیچی ......دوستای سیاوش میخوان جمع بشن اینجا ....چطوری بترکونمشون؟!!! حیف.....

بهار چهارشنبه 24 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:28

والا مهتاب جان من بواسطه قد کوتاهم! در اکثر عروسی ها گرفتنده دسته گل بوده ام , اما میبینی که افاقه نکرد شاید اگه این دفه کیک پرت کنن یه اتفاقی بیفته ! والاه !!
با این دسته گلاشون :))

حنا جان کیکو که از بالا سر جمعیت گرفتم میکوبم تو سر عروس به نمایندگی ار شما و مهتاب , خب بلاخره دوستای صمیمی عروس هستین یه عمر , حق دارین به گردنش :)

حنا پنج‌شنبه 25 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 14:08

ای خوارها......رها جان با این کارا آبروش نمیره که! این چیا واسه ما ها جوکه واسه علی آموم بیچاره خاطره است! هی هی .......
آقا منم میخوام بیام عروسی......من دلم دامبول دیمبول میخواد ......حالا ما نیستیم کی اون وسط هی نعره بزنه عروس دومادو ببوس؟ ها......حالا حتی اگر هم ببوسه ....من کجام که بپرم اون وسط فضولی کنم ببینم چطوری ماچش میکنه؟ هی خدا .....
خدایش رها ....برنامه اوو نصب کن ...لب تابت هم بزار یه جا که ما ببینمت..... میکنی این کارو؟ ...خسته شدم بسکه همه چیو تصور کردم! انقد تجسم و تخیل و تصور کردم که ....دیگه همه چیتونو میدونم!!! خیلی کاره تون زشته! لااقل جولویه من انقده بی پروا نباشید! اه اه ..... بابا جان من نخوام روابطه شخصی شما رو ببینم باید کیو ببینم؟!
(حنا ی جو گیر!)

سعید پنج‌شنبه 25 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 23:35

سلام سلام صد تا سلام
تو سوئد؟ چرا یه دوست دارم تو گوتنبرگ. یه پسره هم کلاسی دانشگاه م بوده. خوش بر و رو هم هست. لول

حنا جمعه 26 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 01:51

سویس آقا جان ژنو.....
سعید جان .....پسرای خوش بر رو خوب یادت میمونه!!!
فعلا یه جا پیدا کرده ...با گوگل ارث هم دیدم ...خونه خیلی خوشگلیه ویلاییه ...یه اتاقش رو اجاره کرده ...ولی کرایه خیلی بالاست ...دنباله جای ارزون تره.... فرانسه هم بود اوکیه ...میتونه با اتوبوس بره بیاد

سعید جمعه 26 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 02:26

ما اینیم دیگه!!! هاها

سعید چهارشنبه 2 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 02:06

عیدتون مبارک بچه ها!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد