معلم خوب

فردا امتحان دارم و می دونم که باید درس بخونم اما اینو بگم و برم.

یکی از استادهای کالج پریروز من رو دید و از نامزدی من خبر دار شد. 

پرسید عروسی کی هست؟ منم گفتم یه جشن کوچیک دو ماه دیگه چون اکثر فامیلهامون ایران هستند.

امروز سر کلاس برام کیک آورد و برام جشن گرفت. 

منو می گی کف پیچ شده بودم!!!

یه کارت تبریک بهم داده توش نوشته چون خانواده ت ازت دورن و نمی تونن این لحظه رو جشن بگیرن می خواستم که خوشحالت کنم!!!

بعدش من تازه فهمیدم که چه گندی زده م و وقتی گفتم فامیلهامون اینجا نیستن اون فکر کرده که من یه دانشجوی خارجی ام که هیچ کس رو اینجا ندارم. (بسکه من بلدم حرف بزنم ماشاله)

خلاصه دو سه برابر خجالت کشیدم وقتی که فهمید مامان بابام اینجا هستن... :(

الان می گم کاش بش دروغ می گفتم و می گذاشتم همچنان فکر کنه که کلی صواب کرده و دل یه دانشجوی مستضعف تنهای بی کس رو شاد کرده!


دو ماهی

ماهی دور از دریا, جلوی آینه نشسته است 

در آینه, یک ماهی دور از دریا نشسته است