جمعه ی امروز

سرده، تو دفتر زیر کولر نشسته م. یه بولیز آستین بلند و جلیقه روش پویده م.شال پشمی دورم.

دلم می خواد دخترم کنارم بود، نه، بغلم بود .لبهام رو‌می زاشتم رو شقیقه ش که گرم و مطبوعه و می بوسیدم و می بوسیدم.

فشارم پایینه، شاید نزدیک پریوده و بدنم قاطی کرده.

هر چند وقت یه بار تو اینترنت اسم سل..ن و آ..ز رو سرچ می کنم به هوای پیدا کردن ه وبلاگشان. به نتیجه ای نمی رسم. این دو نفر قطعا می نویسند، باید بنویسند، یکیشون نویسنده ی خوبی بود. اما گشتنهایم نتیجه ای نمی دن.

وبلاگ تریتی و مه و ست رو هم سر می زنم. آلوچه خانم هنوز گاهی می نویسه.

بزار حالا که سرم همش تو موبایله، کاره مفیدی بکنم، به جای فیسبوک،چیزی بخونم، چیزی بدونم. کمی هم بنویسم!

بمونم

الان داشتم ویدئوهای چند ماه پیش دخترم رو نگاه می کردم. دلم گرفت.

کاش مجبور نبودم برم سره کار، حداقل تمام وقت نمی رفتم.

هر ساعت بودن باهاش برام ارزشمنده، کیف می کنم وقتی می شینم و نگاهش می کنم، نیم ساعت همینجور نگاش می کنم.

اما حالا که می رم سره کار ،وقت کمتری برای تماشایش دارم. هیچوقت فکر نمی کردم اینجوری شیفته و وابسته ی کسی یا چیزی بشم! واقعا دوست داشتنیه. 

هر روز صبح که از خواب بلندش می کنم تا به خونه ی مامانم ببرمش، انگار قلبم رو دارن رو آسفالت خیابان می کشن، انقدر که ناز خوابیده و انقدر که بیدار کردنش قلب و وجدان آدم رو به گ.. می ده!

بازگشت

بعد مدتها برگشتم.

نیاز به نوشتن دارم. این روزها  فرصت شخصی زیادی ندارم. کار و بچه و خانه و خواب. 

شاید بد نباشد برای چند دقیقه بودن ه با خودم بیام اینجا.