پروست, حافظ و دیگران

سلامی نو 

در سالی نو 

بر دوستانی قدیمی و نو 

که هر سال نو تر از سال قبل می شوند بسکه عزیزند

سلامی پر از هیجان و دلهره

سلام و علیکی عجله ای و هول هولکی

سلامی از دوستی که همیشه می خواست همه ی کارهایش را خودش تنهایی بکند

به دوستانی که نمی گذاشتند و همیشه تنهایی اش رو پر می کردند و می کنند 

یک سلام به دوستم که امسال برای اولین سال مادر است

یک سلام به دوستم که امسال در خانه ی دلخواهش هفت سین انداخت

یک سلام به دوستم که در جنوب غربی لندن است اما در بقیه ی نقاط دنیا هم هست

یک سلام به دوستم که اینجا بود اما دلش عید های ایران را می خواست

یک سلام به دوستم که سلامش دلگرمی و آرامش می آورد در نبود همه ی دوستان قدیمی و نو

سلام به پروست, حافظ و دیگران


نظرات 38 + ارسال نظر
رها سه‌شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 08:24

بیا همین رو می خواستین؟
انقدر بحث ادبی راه انداختین که ما هم شاعر شدیم
اما خداییش امروز داشتم به این فکر می کردم که کاش می شد تو کانادا هم شهر کتاب راه انداخت
کاش پول داشتم و این کار رو می کردم. وای چه کیفی داره کار کردن تو شهر کتاب...اه کاش می شد

مهتاب سه‌شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 09:54

سلام
به همه فتنه گران خبیث که عاشقشونم
سلام
به دوستداران شهر کتاب
سلام
به خودم که هفته پیش تو شهر کتاب موبایلمو دادم شارژ کنند برام انگار خونه بابامه
سلام
به زندگی که دودستی چسبیده به من و فعلا دوسش دارم
سلام

حنا چهارشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 00:10

سام اولک!
بر همشون
من هم می گذرونم به سرعت!
اصلا نمیفهمم کی هفته تموم میشه و کارای عقب افتاده ام همچنان عقب افتاده میمانه!

رها پنج‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 07:30

اولیک سلام

حنا جونم من یه سری کار دارم که تو این دو هفته باید انجام بشه تا قبل عقد و متاسفانه نمی تونم عقب بندازم چون زمانش می گذره!
وگرنه منم عقب می انداختمشون!!!
یک اوضاع قاراشمیشیه که نگو
پسر عاموت هم ماشالا یه مرد زندگی ای شده بیا و ببین!
خلاصه سرعت زندگی خیلی بالا رفته این روزها!

رها پنج‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 07:32

راستی از اونجا که من همیشه فکر می کنم شماها همه چیز منو می دونید یادم نیست که بهتون گفته م که تاریخ عقد کی ه یا نه؟
تاریخ جشن که چهارشنبه شش اردیبشهت 91 است
حالا ما کی فرصت کنیم که واقعا بریم عقد کنیم خدا عالم است!
جای همه تون خالیه خییییییلیا خییییییییییلی

مهتاب یکشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 09:19

فکر می کردم روز عقدت اینجا جشن می گیرم همه رو دعوت می کنم یا به ستو می گم بریم خونه مامانش جشن بگیریم همه دوستات و فامیلیو که میشه مثل سولماز دعوت کنیم و همراه شما اون موقع تو ایران جشن بگیریم ژ
ولی نشد درست از سه شنبه تا پنج شنبه باید برم ماموریت کیش
فکر می کردم برای جشنت چی بپوشم
فکر می کردم ستو قبول می کنه
خاله نسرین که مطمئنن قبول می کنه
فکر می کردم
فکر می کردم
فکر می کردم
..........
آخ مگه میشه عروسی تو باشه و اونوقت ما یه روز معمولی بگذرونیمش
نمی دونم باید به دنیا دستور بدم در هرکجای این کره خاکی هستن اون روز رو به جشن و پای کوبی بگذرونن حتی شده به تنهایی
آخه رهای ما عروس می خواد بشه
پرنسس من
پرنسس زیبای من

حنا چهارشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 00:31

عجب......
هی روزگار....
عروسی پسر عاموی عزیزمان + دوسته بسیار بسیار بسیار عزیزمان است ....و ما اینجا نشسته ایم .....پیششون نیستیم .....وقتی میخواد بله رو بگه ...وقتی گریه اش میگیره...وقتی از بزرگتراش اجازه میگیره....
ما نیستیم .....

رها چهارشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 08:38

هی هی
صبوی خسته و خواب آلود و درس نخوانده منم
همه چیز داره به خوبی پیش می ره اما درونم غوغایی ست
آره شماها نیستید و این کم چیزی نیست
این مرحله از زندگی هم شور انگیزه و هم دلهره آوره برام
به قول سعید امید به تعویق افتاده همراه با درده
داستان من بیست و نه ساله هم یه چیزیه تو همین مایه ها
حشن هم که برام نگیرید می دونم که اون روز تو دلتون جشنی برپاست
همین کافیه که همه ی شور و شوق و دلهره هام رو حس کنید
همین انرژی ها، همین نوشته ها بهم قوت قلب می ده
مطمئنم که اون روز همراهم هستید

رها چهارشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 08:46

راستی حنا باید اجازه هم بگیرم؟
یعنی به نظرت بابام نمی زنه تو دهنم که دختر تو که سه ساله هر غلطی خواستی کردی حالا یادت افتاده اجازه بگیری؟!!!
خداییش اجازه گرفتنه از بله گفتنه هم سخت تره. نمیشه که حالا که داریم صیغه ی عقد رو مدرن می خونیم یه چیز مدرن هم واسه این قسمت اختراع کنیم؟!

حنا چهارشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 21:08

چرا....بگو با اجازه ددی و مامی! مدرن میشه؟
مدرن میگیرید یعنی چی؟ یعنی میخواید چه کنید؟ من در جریان نیستم....رسمی مگه نمیشه؟
بگو با اجازه بزرگترا....که کسی زیاد به خودش نگیره..
در ضمن هر غلطی یعنی دقیقا چه غلطی؟!
من آفتاب مهتاب ندیده ام!

رها پنج‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 02:32

برووووو اگه آفتاب ندیدی مهتاب که لاقل دیدی!
! وا! یعنی تو در مورد من چی فکر می کنی؟!!! هر غلطی یعنی مثلا دست هم رو گرفتیم وگرنه تو که می دونی که من به اصول چقدر پای بندم!
مدرن یعنی عاقد نمیاریم سر سفره
دایی علی برامون یه چیزی می خونه و ما هم می گیم بله!
یعنی یه جورایی همونه اما من اسمش رو میگذارم مدرن چون اون صیغه ی عربی دیگه نیست.
راستی کد کرج شده 263؟ شماره ت هم عوض شده؟

رها پنج‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 04:13

می شه بگم با تشکر از پدر و مادر عزیزم بله؟!

سعید جمعه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 02:24

به به سلام سلام بچه‌ها! سلام بزرگ‌ترها!
عقد دختر دایی خودمه! ماشاالله! کاش خودم می‌تونستم چاقد کیک عقدش رو برقصم شاباش بگیرم.
من الان 12 روزه رژیم گرفتم جز آب و یه پودر هیچی نخوردم. هفته اول پنج کیلو لاغر شدم. بگو ماشالله. بزن به تخته.

Raha جمعه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 04:01

Ay ghorrrrboone pesar ammeye jegaram beram man.
mashalla mashallla hezaaaaaaaar allahoakbar ;)
afarin be in erade , ishala ke ta akharesh bemooni o be vazne delkhahet beresi :*

مهتاب شنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 10:46

گل و سکه نقل و نبات رو سرش غوغا می کنه عروس با اون تور بلند بختشو پیدا می کنه
گل بریزین رو عروس و دوماد یار مبارک یار مبارک باد

عزیزم
منو حنا فقط می تونیم انرژی بفرستیم وگرنه اون کارایی که تو برامون کردیو که نمی تونیم برات بکنیم
یادتونه گلای سفره عقدمو شماها گذاشتین
هروقت دامادا وقت آرایشگاه می گیرن اشکان میگه بدین رها ! رهای من یادته همه کارا رو به تو سژردمو خودم یه روز قبل رفتم خونه خالم تو شدی آرایشگر اشی شدی کمک مامانم یادته با حنا پای گاز چی درست می کردین؟
بعد خونمونو برامون گل گذاشتین
شما دوتا هرچه تونستین کردین
یادته آرایشگر ممل هم تو بودی یادته موندی پیششون
مگه میشه کسی که این همه کار برای عروسیامون کرده یه وقت کاراش به مشکل بخوره نه
همه چی خوب پیش میره استرس نداشته باش
وای خدا خیلی مهربونه که بهار اونجاست
وای بهار

مهتاب شنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 10:56

سعید ایول کاش منم اراده تو رو داشتم
سعید مگه تو خارج نیستی
مگه اونایی که خارجن همه پیش هم نیستن؟
خب تو که خارجی رها هم که خارجه پس چرا عروسیش نمیری؟
یعنی خارج انقدر بزرگه !
جل الخالق

سعید شنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 22:41

آخه مهتاب من خارجم اما رها خارج دوره. اون خیلی خارجه دیگه.

[ بدون نام ] یکشنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 15:30

سلام.رهای عزیزم...یادته شبه عروسی ما اومدی خونمون خوابیدی؟ پایین تخت مون که یه وقت خدایی نکرده شریعت به خطر نیافته؟!!!یادته؟ آرایشگاه ام بودین؟ تو و او ن دختر گله؟کلی سالن رو تزئئین کردین؟
هی حالا وقت نمیکنیم یه عید دیدنی بریم پیشه هم....
حرفهای نگفته یه ساله داریم.....
رهای من....عروس قشنگه........ازدواجت مبارک......
ببخشید از پدر مادرت تشکر کنی که چی؟ ....اینو باید علی تشکر کنه!!!! بگه دمتون گرم خیلی حال داد!!!!!!
راستی یادت نره گریه کنی! من که عر زدم!
راستی امسال هم تقویم گرفتم...ولی مثه پارسالیه نیست...یعنی هر دو ماه یه عکس نویسنده داره......کسی میاد پیشتون بهش بدم بیاره؟
آره رها شماره های کرج شدذه ۰۲۶۳ ...نه دیگه تغییری نکرده ....
دوستت دارم....خوشبخت بشی.....۲ روز بیشتر نمونده......بجنب!!!!
مهی نمیدونه اون گلا که واسه عقدش بردیم پر از شته بود ....۲ ساعت تویه حموم دونه دونه گلا رو شستیم! تازه من رفتم خونه میگو ها رو سرخ کردم! بعد رفتم آرایشگاه....دیگه به عقد نرسیدم!مهی هم طبقه معمول از دسته من عصبانی

سعید دوشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 00:13

صبا جووون. خیلی خیلی مبارک باشه از همین الان. کاش من بودم هی می رقصیدم تو نامزدی.

رها دوشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 05:45

عاشق همه تونم

مهتاب دوشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 09:27

می دونستم و می دونم
برای همینه که ممنونتونم
من باید برم
کاش بودم دور هم جشن می گرفتیم
سعید کاش خارج کوچیک بود
بهار دیروز به صفا می گفتم که بودن تو اونجا چقدر برام خوبه
بهار به جای ما برقص
رها عاشقتم تو زیباترین عروس دنیا میشی
علی رو ببوس از طرف من
دوستتون دارم

سعید دوشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 15:04

مهتاب جان من خارج کوچیکم. این رهاست که خارج بزرگست. گفتم که ابهامی نباشه.
می دونم خاله طاهره الان خیلی خوشحاله رها جوون.

سعید سه‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 19:52

یه روز مونده فقط بچه ها!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

سعید چهارشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 14:56

عروس دومادو ببوس یاالله. یالله یالله یالله. عروس دومادو ببوس یالله.
امروز روزشه دیگه!!!!!!!!!

سعید پنج‌شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 14:07

الان صبحه تو لندن. اونجا هنوز شبه. الان دیگه تو مزدوجی.
تبریک به تو و علی آقای گل و گلاب که ایشاالله به زودی ببینمش. بیاین لندن واسه هانی مووووون.

مهتاب پنج‌شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 15:01

آره سعید منم لحظه شماری میکردم . دیروز همینجور نگاهم به ساعت بود می گفتم الان خوابیده الان بیدار شده الان داره آماده میشه الان سروع جشنه الان دارن میرقصن
سعید
اگه اومدن لندن مارو هم دعوت کن شاید تا اون موقع پول دار بشیم بیایم

سعید پنج‌شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 19:02

قدم شما هم روی چشم مهتاب خانم. قدم حنا خانمم روی چشم. قدم دو تا شوهرهای نازنینتون هم روی چشم. (به چشم برادری گفتم).

سعید جمعه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 17:06

الان دو روز گذشته. اینترنت نداری خونه‌ی شوهر دختر جان؟
آشپزی کردی؟ سبزی داری تو فریزر؟

مهتاب شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 11:45

والا
این دختر مثل دسته گلمونو دادیم به این فامیلای حنا معلوم نیست کجا بردتش که اینترنتم نداره
نکنه بلد نبوده قرمه سبزی درست کنه آقاشون زده کبودش کرده؟
وای
انقده به این دختر گفتم بجای پروست و حافظ بشین رزا منتظمی بخون اونا که برای شوهرت نونو آب نمیشه
هی روشنفکر بازی درووورد
من خودم کلی دیپلم مونجوق دوزی و ملیله دوزی دارم کلی سفره آرایی بلدم کلی کلاس آشپزی و شیرینی پزی رفتم بازم آقامون ازم راضی نیست

سعید انقد به این شوورای ما گیر نده
سعید کی بیایم لندن؟
خوبی پسر جان؟

سعید شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 15:48

امروز روز چندمه؟ چهارشنبه شب رو اگه حساب نکنیم، پنج شنبه، جمعه، شنبه. اااااااا. ببین ترو خدا. دخترمون عروس شدهااااااااااا.

خوبم مهتاب جان. یکم تنهایی سخته. شما هر وقت بیایم قدمتون روی چشمه. لب تر کنین.

raha سه‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 17:53

Salammmmmm

baba kojayid shoma? alan khooneye shohar az zabt dare cd sobhgahi pakhsh mishe, chayi o noon o kare asal ham be rahe.
ali ham mobilesho gozashte khoone ke man az internetesh estefade konam.khodesham sare kare.
faghat in laptop farsi nadare
vagarna hamechi moratabe.
dar in khane agar MOBL nist SAFA hast!!!
rasti emrooz ya be ravayati dirooz tavalode agha SAEEDemoone
mobarakeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeee :*:*:*:*:*

حنا چهارشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 01:50

رهای عزیزم......مبارک باشه خانومی.....انشالا که به پای هم پیر بشین.....دوستت دارم ....خیل یخوشحال شدم .... تلفن ام خراب بود این چند روز ......دختر گلی...حالا واسه خودت خانوم شدی......از امسال باید ترشی و مربا بزاری!
خیلی خوشحال ام......مبارکا باشه....
سعید جان تولدت مبارک..... انشالا ۹۹۹ ساله بشی به خوب یخوشی و سلامتی زندگی کنی......پسر جان مگه چشمت چقدر جا داره .....دعوت کن میایم..... با اهل و عیال میایم....تازه نگفتی جای پسرم هم رو چشمت!
وای رهاییییییی....
میدونی بت که زنگ زدم گفتی به سیاوش سلام برسون......یهو یه جوری شدم .......دیگه سیاوش فقط داداشه من نیست....شد پسر عموی شوهرت!.....دیگه آیندمون بهم گره خورد...نسلهایی بعدیمون....وای....
تو از اولش هم موذی بودی!!!!!! آخرش خودتو انداختی!

مهتاب شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 09:10

سلام
خانوم خونه
گل گلخونه
عزیزکم
مبارکه

سعید عزیزم اینترنیوت نداشتم که بهت تبریک بگم تولد مبارک
سال خوبی بسازی پسرجون

سعید شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 15:24

بگید ماشالله. شدم بیست و هفت ساله. دیگه وقتمه.
مرسی حنا جوون. عمو سعید قربون پسر کوچولوت بشه. قدم کوچولو اون هم رو چشم ما.
مرسی مهتاب جوون. شوهرت اینترنتت رو قطع کرده؟ بگو بیایم خین و خین ریزی.

حنا یکشنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 13:51

رهای عزیز.....محض خاطره این نظرات که روی هم انباشت شده هم نمیخوای یه پست جدید بزاری؟؟
عروس هم عروس های قدیم! این جدیدا چقده ناز دارن!!! بابا بیا یه پست جدید بنویس...لااقل به مناسبت عروسیت.....ما که شوهر کردیم فرداش دستمون تا اینجا...دقیقا تا اینجا تو آب حوضه یخ زده بود.بشور و بساب......اونوقت این عروس پیزوری ها زورشون میاد تایپ کنن. ...هی وای.....هی روزگار.....
ننه.........بیا....دلمون تنگ شده

بهار سه‌شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 10:54

سلام به صاحب این خونه که عروس گلی شده که مپرس.
سلام به سعید آقو که تولدشه , که ندیدمش اما ارادت دارم بهش
سلام به همدلی خالص و ساده و عاشقانه و شوخ و شنگی که از تک تک جمله های این مربع مجازی به گوش میرسه.
سلام به رفاقت که برکت هر خونه است, چه مجازی چه واقعی چه دور چه نزدیک,
سلام به رفیقای شفیقی که گرچه نبودند اما بودند , خیلی
سلام رها , سلام مرد مهربان و صمیمی کنار رها

سعید پنج‌شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 02:47

سلام بهار خانوم. منم خیلی شنیدم از شما. حسابی مشتاق دیدار.

[ بدون نام ] یکشنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 12:56

راستی این ماه تولد یه اردیبهشتی دیگه هم هست! شوهره عزیزه عزیزه عزیزم!۳۰ ام......
اردیبهشت....ماه بهشت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد