وقتی یه صدای زیبا می شنوم دلم می خواد همه ی کار و زندگیم رو ول کنم و برم تو یه مدرسه ی شبانه روزی آواز ثبت نام کنم و بعد چند سال بشم معلم آواز. وقتی بهش می گم٬ می پرسه این خوبه  ولی به عنوان تفریح دیگه؟! هیچکس باورش نمی شه که بشه از این راه هم پول در آورد.خلاصه رویاهایی دارم برای خودم! 

شاید هفته ی دیگه بشم کارمند بانک. هنوز هیچی معلوم نیست تا پنجشنبه. اگر نشدم بلیط هواپیمایی که رزرو کردم رو تایید می کنم.

اگه بیام ایران دلم می خواد ایران رو ببینم٬ تو رو ببینم و حداکثر سه چهار نفر دیگه .

یعنی می شه از دست بقیه فرار کرد؟ می شه اومد و رفت و به هیچکس هم نگفت؟  

نه نمی شه. با گندی که پیشرفت تکنولوژی به زندگی هامون زده فقط کافیه خانواده خودت بدونن اونوقت دیگه همه ی مردم دنیا هم می فهمن... 

یعنی می شه پیه دلخوری ها و قهر های فامیل و دوست و آشنا رو به تنت بمالی و بی خبر پاشی بری فقط هرکی رو که دلت خواست ببینی نه از رو وظیفه بلکه واسه خاطر دلت؟ مثل این فیلم ها مثلا بری خونه عمه بزرگت یه سر بزنی و بعدش برگردی بی اینکه بگی کجایی و کی اومدی و کی برمی گردی و کسی هم ازت هیچ سوالی نکنه؟  

نه نمی شه. 

می شه ها. فقط بعدش تو می شی اولین آدم آشغال بی جنبه ی فامیل که تا یه سال رفت کانادا خودش رو گم کرد و خارجی شد.(تازه بی تربیت و بی نزاکت هم شد!) اما من که آشغال هستم اینم روش. مگه نه؟