لعنت به من. مثل دخترای زرزرو نتونستم نیم ساعت خودمو نگه دارم.

طاهره زنگ زد. از اولشم می دونستم نمی تونم باش حرف بزنم. اصلن نباید گوشی رو می گرفتم. تا صداشو شنیدم. تمام تنم لرزید. مثل احمقا زدم زیر گریه. مسخره. اه. حالم از خودم بهم می خوره. اون اونجا ٬با اون مریضی٬ یه چنین روحیه ای داره که زنگ زده آلو مشهدی سفارش بده براش بفرستیم٬ اونوقت من مسخره اینجا صحیح و سالم ٬خیر سرم ۲۰ سال هم ازش جوون ترم٬ اونوقت اینقدر ضعیف؟

سیسکو می گه: واقعا که رها . یه بارم بت گفته بودم٬ افتادی تو سرازیری. اگه خودتو جمع نکنی همینجور قل می خوری و میری پایین. از ما گفتن بود. یه فکری به حال خودت بکن...