فهمیدن یا نفهمیدن٬٬٬ مگه فرقی هم می کنه؟

 

کمی کسلم....

۵ شنبه٬به خاطر جایی که رفتم و کسی که ملاقات کردم٬ مجبور شدم اون سوزنی رو که ۳ ماهی می شه کف دستم فرو کرده ام٬ بیشتر فشار بدم. می سوخت٬ درد می کرد اما کمتر از همیشه...چرا کمتر؟ آیا واقعا درد نداشت یا من حس نمی کردم؟نمی دونم.

اما آخه صبر هم حدی داره طاقت هم حدی داره...چراهایی که تو ذهنم میان دیوونه ام کردن...اون احساس شادابی و سر حالی که       می دونم موقته٬ حالم رو به هم می زنه...امروز عصبانی شدم...دست مشت شده ام رو کوبیدم روی زمین...محکم...چند بار... سوزن٬ توی دستم شکست. وقتی که خونش بند اومد٬ دیدم که هیچی کف دستم نیست.حتی جاش هم معلوم نبود. سوزن٬ جذب دستم شده !!!دردش عمقی شده٬ اما دیگه نمی سوزه.

سیسکو میگه:«گول نخور....من می فهمم که این یعنی چه».

من میگم اون فکر می کنه که می فهمه.

سیسکو میگه:« با این شرایط٬ نه حق داری بهش فکر کنی نه حق داری بهش عادت کنی و نه حق داری دوستش داشته باشی».

اما من میگم که دلم براش تنگ می شه...

سیسکو میگه:«می فهمم چی میگی»...

من سکوت می کنم...

سیسکو فقط نگاهم می کنه...

من هم نگاهش می کنم.

می بینم اون از منم بدتره!!! قیافه اش شکل علامت سوال شده٬ اونوقت هی میگه من می فهمم!!!

نظرات 3 + ارسال نظر
علیرضا *فریبا میگه رضا جمعه 9 دی‌ماه سال 1384 ساعت 19:56 http://permanent-love.blogspot.com/

سلام
اولین مرتبه هست که میام توی وبلاگ شما
خیلی دلم میخواد نظر بدم اما انگار نمی تونم . انگار من از حرفهای شما چیزی سر در نمیارم
خیلی خوب نظر نمی دم
فقط براتون آرزوی موفقیت میکنم
موفق باشید

هانا جمعه 9 دی‌ماه سال 1384 ساعت 20:12 http://www.sokooot.blogsky.com

آن من....آنی که هم صبر است و هم سکوت...دیگر زمان تنهاییش فرا خواهد رسید...نه عشق...نه عمر....فریادش باید زد!!!!!!

سیب گاززده جمعه 9 دی‌ماه سال 1384 ساعت 23:50

میگم تو هم سعی می کنی حرفای منو بفهمی منم حرفای تورو اما انگار از یه جنس هستن نه؟راستی تو هم بودنت جهان را بهانه ماندن است.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد