چه لذت بخش بود فشردن آن کودک بر سینه ام.
نابود می کند تمام نا انمی های جهان را.
صدای طپش قلب کوچکش به من آرامش می بخشد.
دیدن لبخند شیرینش خود خود خوشبختی ست.
نوازش پوست لطیف و نرم او چنان است که انگار بر روی ابر ها دست می کشم.
عطر کودکانه اش به تازگی بوی بهار است در اول فروردین ماه.
معصومیت نگاه او اشکم را در می آورد!
وقتی به خواب می رود تنفس آرام و منظم او، به خلسه ام فرو می برد.
چند باری شده که درعالم خواب، کودکی مرا بغل کرده باشد. صبح که بیدار شده ام جای او در میان بازوانم خالی بود.
حس غریبی ست....
چقدر دلم آرامش می خواهد. روح خسته ام تولدی دیگر می خواهد برای تازه شدن.
کودکم را به من بازگردانید.
کودکی ام را به من بازگردانید.
پست کارواش کولاک بود لذت بردم واقعا
اگر سنگها
در مسیر رود نبودند
هرگز
صدای آب
شنیده نمیشد.........
سلام
ای رهگذر
با نگاه بی انتهایت
به عمق تک تک حروف و
واژه هایم بنگر و
آرام آرام
مرا همراه با این صفحه ورق بزن...
و بعد به رسم روزگار مراو
عمق نو شته هایم را
به دست فراموشی بسپار...
...آواره سر گردان...